loading...

گذر عمر

Content extracted from http://ghozar.blog.ir/rss/?1746684956

بازدید : 1
جمعه 18 ارديبهشت 1404 زمان : 10:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

دیشب بعد استخر رفتم والمارت شیر بخریم که مثل همه خریدای کوچیک دیکه درگیر شدیم و چرت و پرت. داشتم هندونه برمیداشتم که شب بخوریم بسکه گرمم بود، یکی از دوستامون رو دیدیم و چون ماشین نداشتن رسوندیم. رسیدم خونه انقدر خسته بودم که نشد کار کنم. شازده هم دوتا تکلیفش مونده بود نشست پای اونا. یه مرغی پختم بلانسبت فردا نهار داشته باشیم. تصمیم گرفتم فرداش رو بمونم از خونه کار کنم و زودتر شروع کنم. یک لحظه هم نشد از پای میزم بلند شم. فقط،وقت نهار بعد یکماه که برنج نپخته بودیم هوس کردم و کته کردم و روشم خلال بادام و پرتقال و اینا تو فریز داشتم و حسابی حال داد. بعدم واسه پسرا ته چین درست کردم رسیدن نهار اماده باشه. ته چینی که وسط،جلسه اونم تکنیکال پزیدم!

عصر همسری رسیدن و کار منم بالاخره تموم شد و خیلی خیلی خسته بودم از کار و فک کردم حتما صورتجلسه رو باید امروز بنویسم و تمام نت‌هام مونده بود تو افیس. اول کمی‌جمع و جور کردم چایی ریختم و یه فیلم انداختم ببینیم. پسرا هم بیرون بودن. شازده رسید و گفت دیرش شده واسه تمرین و گفتم من میبرمت. بردمش و از اونجا رفتم افیس نت‌هامو برداشتم و برگشتم خونه. به همسری،گفتم بپر بریم چوب‌های دور باغچه رو بخریم و رفتیم و خوشحالم به اون حسی که خسته ام و کلی کار جانبی هم دارم و پس بهتره بشینم فیلم ببینم غلبه کردم. بعد خرید چوب‌ها نشستم صورتجلسه رو نوشتم و ارسال کردم. بعدم با فسقلی نشستیم ریاضی تمرین میکنیم و شازده هم تو اتاق مشغول پروژشه. نیم ساعت بعدم کلاس شطرنج فسقل خان شروع میشه و میخوام تو اون تایم کمی‌با شازده وقت بگذرونیم.‌پسرکم انقدر بزرگ شده که امروز عصر با دوچرخه تنهایی رفته تا محله قبلی و برگشتنی چون دیرش شده سوار اتوبوس شده. خوشحال شدم تونسته بود خودش دوچرخه رو بزاره جلوی اتوبوس.

بازدید : 0
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1404 زمان : 8:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

این روزا درگیر حیاطیم یه سری چمن کاشتیم به دل همسری ننشست. مجدد کل حیاطو بیل زد و این سری صاف صاف کرد و منتظره کمی‌هم خاکش خشک شه بعد چمن بکاره. یه گوشه حیاط فایر پلیس درست کردیم یه گوشه هم کف پوش خریدیم زدیم و همچنان این کارا ادامه دارن. ویکند قبل با مادرای پسردار رفتیم پیک نیک. این هفته هم شازده مسابقه داشت و همگی اومدن باشگاهی که ما بودیم و عصرونه زدیم و والیبال و وسطی هم بازی کردیم. روزای آرومی‌دارم. روزای قشنگی دارم. هوا هم عالی. نه سرده نه گرمه همونجوری که باید بهار باشه. سری قبل پسرا رو اوردم استخر رفتم واسه خودم گشتم. این سری،کتاب اوردم و نشستم تو ماشین. صندلی رو خوابوندم و درازکش شدم و آسمون دیده میشه. یادم افتاد میخواستم این جا بنویسم. کتابو میزارم کنار که بنویسم. امروز وارد یه جلسه‌‌‌ای شدم که بابت یه چی دیگه والنتیر شده بودم و وارد اینم شدم و از این بابت خوشحالم. واسه اینکه یادم بمونه جلسه تکنیکال لیدرشیپ بود. و خوبیش اینه صورتجلسات رو خودم مینویسم پس مجبورم حسابی تو جلسه باشم و همه چیو گوش بدم. کار هم هست همچنان. یه روزایی شلوع یه روزایی اروم ولی یاد گرفتم بلنس رو رعایت کنم. سرعت روزامو کم کردم. دیروز عصر شازده بیسبال داشت و فسقل میخواست بره کتابخونه. شازده رو پیاده کردم و فسقلو گذاشتم کتابخونه رفتم تو فروشگاه بغلی دو سه تا تیشرت برا پسرا بخرم. که دیدم هر دوشون اومدن پیشم. بیسبال شازده یکساعت دیگه بود و من اشتباه کرده بودم. خریدو کردیم شازده رفت بیسبال و ما برگشتیم خونه. از دیروز خمیر درست کرده بودم. اکنون رو انداختم و مشغول نون درست کردن شدم. دیدم شازده برگشت و گفت نمیدونه چرا حوصله بیسبال نداره. منم گفتم بهتر بیا نون درست کنیم. رومال‌ها و کنجدها رو شازده زد و فرستادیم تو فر و نتیجه عالی شد. همزمان خونه رو مرتب کردیم و لباسا رو انداختیم لاندری و یه گوجه خیار پنیر با نون تازه خوردیم. پسرا نشستن پای لاست و من و همسری هم نشستیم گپ زدیم و چایی خوردیم.

امروز هم ظهر با همسری رفتیم مدرسه فسقل که یه فیر مارکت داشتن و بچه‌ها بیزینس پلنشو اجرا کردن و محصولاتشون رو میفروختن. جالب بود که ازیه مدرسه دیگه هم یه سری بچه اورده بودن برا بازدید و خرید. بعدم برگشتم افیس و انقدر گرمم بود آیس کافی درستیدم و کمی‌کار کردم و بعد جلسه اومدم خونه. بعد شام سبک راهی استخر شدیم‌ دارم فک میکنم شب یه کم کار کنم و ریل‌ها رو ببرم جلو که مطمین شم اوضاع تحت کنترله.

برم کتابو ادامه بدم.

بازدید : 0
شنبه 5 ارديبهشت 1404 زمان : 12:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

هفته پیش لانگ ویکتد داشتیم. همسری خودشون برنامه ریزی کردن بلیط گرفتن رفتیم ونکور. من انقدر روزای پرکاری رو گذروندم که اصلا دلم نمیخواست هیچ برنامه ریزی یا تصمیمی‌بگیرم. بلیط واسه صبح زود بود و همون شب سه تا ساندویج گوجه خیار پنیر واسه پسرا و همسری برداشتم. واسه خودمم کیک که با قهوه بخورم.

خیلی سفر خوبی بود. تو سفر چندتا از دوستامون تماس گرفتن که بریم بیرون یا دعوتمون کردن که برام جالب بود چه یهوو همه با هم و از شانس که ما هم آیلند نبودیم. یکی از دوستامون ولی گفت فرداش میاد ونکور و بهمون ملحق میشه. خوشم اومد از این اخلاقش. روز دوم رفتیم تله کابین و شهر ویسلر که به شدت خارج بود به نظرم و برای اولین بار جو زنده و سرزندگی تو کانادا دیدیم! مسیرشم که کلا بهشت بود. اسم اتوبانش sea to sky بود و واقعا برازنده اسمش بود. چون کم کم از سطح اقیانوس ارتفاع میگرفت تا برسه به ویسلر.

یه روز هم زودتر تصمیم گرفتیم برگردیم و بلیط،فری رو جابجا کردیم و خوب شد این کارو کردیم. شب که رسیدیم لپتاپو چک کردم ببینم چیکاره ام میتونم روز بعدو آف بگیرم که دیدم نوچ بی نهایت شلوغم.

کل سفر هم طبق روال سفر قبلی هیچ اشپزی‌‌‌ای نداشتیم و با دوستمون کلا بیرون بودیم و چقدر به نظرم غذاهای ایرانی کیفیت بالا و خوش قیمت بودن!

امروز که پنج شنبه بود موندم خونه و سرم خلوت تر بود. افتاب قشنگی تو سالن افتاده بود. بچه‌ها رو راهی کردم و لپ تاپو اوردم تو سالن کار کنم. وسطا گوشت پختم و غذای من دراوردی این روزها که همه چی توشون قاطی پاتی میکنم و بی نهایت لذید میشن. یه کم با دوستام حرف زدم. یه کم سریال دیدم. یه کم کار کردم تا عصر که جلسم رو هم راه انداختم و راهی مسابقه بیسبال شدیم. دیدم تو گروه مامانای پسردار یکی میخواست پسرشو ببره بیرون و من گفتن فلان جاییم و دو نفری با پسراشون جوین شدن و تا غروب اونجا بودیم. پسرکم ضربه اخر مسابقه رو زد و نتیجه بازیشون رو مساوی کرد و حس خوبی داشت بقیه براش جیغ و هورا زدن. منم که مادر ذوق مرگ! پیاده برگشتیم خونه و چه غروب قشنگی بود‌. چه هوای محشری بود. شازده نشست پای مناظره انتخاباتی و فسقل هم پای ساختن کتابش که قراره دو هفته بعد یه مارکت فروش داشته باشن. چقدم ایده مدرسشون خوب بوده. به بچه‌ها وام میدن ۲۰ دلار که یه بیزینس بزن و تو روز مشحص همه محصولاتشون رو میفروشن. با پولی که در میارن اول باید وام رو تسویه کنن بعد ده درصد بدن به خیریه و مابقی میشه سودشون. پسرکمون هیجان داره براش.

ظهر داشتم یه سری کارای سایتی عقب مونده رو انجام میدم که همسری،پیام دادن حس این روزهات چیه، به ریز برای بخش‌های مختلف زندگیم حس‌هام رو گفتم و یه ریووی خوبی بود سوالش رو احساساتم و جایگاهم تو زندگیم از،دید خودم.

سر کار هم یهو به ذهنم رسید واسه یه کمیته‌‌‌ای والنتیر بشم کمکشون کنم. وقتی نظرمو دادم پشت بندش یه پیشنهاد بهتر هم گرفتم که دقیقا در راستای هدف شغلیم بود. با خودم گفتم اگه شجاعت وانتیر شدن رو نداشتم قطعا این فرصت با ارزش برام مهیا نمیشد. درس امروز: هر جا میتونی برو جلو و یه بخشی از کارو دستت بگیر.

بازدید : 0
پنجشنبه 20 فروردين 1404 زمان : 9:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

پسرا رو گذاشتیم استخر و کلاسشون یه ساعت طول میکشه. اومدیم بیرون راه بریم که من سردم شد. با ماشین همین اطراف دور زدیم. محله مورد علاقم! رفتیم دوتا از خونه‌هایی که همینجا قبلا دیده بودیم واسه خرید رو نگاه کردیم. همچینم بد نبودن! ولی خب گرون بودن و بالاتر از قیمت هم فروخته شدن. برگشتیم استخر بچه‌ها رو برداریم. دلشون خواست بیشتر بمونن. نشستم منتظر تا ساعت ۸ شه صداشون کنم بریم. نیم ساعت بعد باید خونه باشیم واسه میتینگ حسابدار که تکس رو فایل کنیم. خوشحالم از روز اول من پیگیر تکس‌ها نشدم! هر سال همسری هماهنگ کردن و من فقط مدارک دادم.

میزمو سرکار عوض کردم. یه جای بزرگتر و دنج تر با یه پنجره بزرگ رو به بیرون. خوبه دوسش دارم. کلا عاشق تنوعم.

عصرا سعی میکنم با بچه‌ها کار مدرسه بکنم ولی اگه روزی شلوغ باشن مثل امروز که کلاس دارن سخت نمیگیرم. شبا پایتخت میبینیم و چندین قسمت لاست!

چمنای حیاطو همسری کلا شخم زدن و مجدد کاشتن‌. این روزا چمنا زدن بیرون و وقتی آب میدم و اونور قطره‌های آب رنگین کمون میبینم پر از حس خوب میشم. یه حوضچه کوچیک هم تو حیاط،هست که پرنده‌ها ازش اب میخورن و جیک جیکشون مستم میکنه.

سرکار خلوت ترم. فشار کار کمتر شده و میرسم امتحانای هدف امسالمو بدم. آرومترم و مهربونی رو با همه بیشتر تمرین میکنم.

برم جوجه‌ها رو صدا کنم راهی خونه شیم.

برچسب ها روزای بهاری,
بازدید : 1
جمعه 30 اسفند 1403 زمان : 23:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

دیروز وسط کارام اشپزخونه و خونه رو مرتب کردم. همزمان ماهی مزه دار کردم و شروع کردم شیرینی پختن. افتضاح دراومد! خوبی لحظه‌هام این بود که خواهر و برادرم پیش مامان بودن و زنگ زدیم کلی حرف زدیم. داشتن از هفت سین نون برنجی میخوردن.

عصر که همسری رسیدن راهی شدیم فسقلی کفش لازم داشت. بعدم میوه و سوپر ایرانی واسه شیرینی عید. نان برنجی یافتم هر چند که وقتی اوردم خونه باز کردم بیشترش له بود. فدای سرمون. بعدم پریدیم کاسکو خرید و برگشتیم هفت سین چیدیم و شام سبزی پلو ماهی خوردیم که خیلی خوب بود. یه دوش گرفتم و چندتا عکس گرفتیم. میخواستم بیدار بودیم ولی نا نداشتیم. بازم خوبی ماجرا اینجا بود که زنگ زدیم کلی با مامان صحبت کردیم. خوابیدیم تا خود صبح و الان مشغول کارم! شوک فرهنگی مهاجرت!کار کردن تو نوروز.

بازدید : 1
يکشنبه 25 اسفند 1403 زمان : 6:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

این روزا آفتاب زیاد داریم! عصرایی که آفتابه به محض رسیدن همسری رفتیم تو سیدار هیل راه رفتیم. چهار ساله اینجاییم و نمیدونم چرا تازه سیدار هیلو کشف کردم. جالبه همیشه هم از جلوش با ماشین رد شدیم ولی نرفتیم توش. عالیه عالیه. چندتا هم عکس چهارتایی تو چمنای خوشگلاش با بک گراند شکوفه‌های گیلاس روی درخت گرفتیم.

برای کار فکرشم نمیکردم پیشنهادای خودم تا این حد منو درگیر کنه! مشغول نوشتن پروپوزال‌های دی بی شدم. خیلی سریع وارد بازی شدم که! بعدم که دیدم واسه مدیر پروژه‌های،شرکت یه لایسنسی اجباریه. اونو رجیستر کردم و حالا یه کار دیگه هم به کارام اضافه شد که کورساشو بخونم و امتحانشو بدم و یه مصاحبه هم داره. همچنانم منتظر لایسنس مهندسی هستم که بعد ۶ ماه تازه رفته دست ریوور. ببینیم تا کی میاد جوابش.

مدیرم عوض شده و واقعا حس خوبی باهاش دارم. قبلی رو اصلا پیداش نمیکردم! کارای جانبی زیاد میاد دستم و همشونم انجام میدم. ولی امروز دیگه واسه اولین بار به یکی از کارا گفتم اول جلسه بزار حجم و دیتیل کارو ببینم بعد بگم وقتشو دارم یا نه! سخت بود ولی کم کم باید یادش بگیرم. با دوتا دست نمیتونم چندتا هندونه بردارم.

جلسات هفتگی رو که لید میکنم هم عالی پیش میرن و خیلی رو اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کردنم تاثیر گذاشته.

و دیگه همینا

بوی بهاره

همه جا قشنگ شده

گیاهای توی حیاطمون همه جوونه زدن. امروز همسری میخواد کل چمنای حیاطو شخم بزنه که سبزه جدید بکاریم. شنبه هم بریم یه گلخونه میخوام درخت انجیر سیاه بگیرم بکارم تو حیاط.

یه سری هم تخم گل میخوام واسه گوشه چمنای جلوی در خونه. چندتا صخره هست اونجا و گیاهای دکوری بدون گل. ولی دوست دارم جلوی خونمون گل باشه. یه گلدون بلند و سیاه هم با یه گیاه برای جلوی در خونه میخوام.

چندشب پیش داشتم کشک بادمجون درست میکردم و با حوصله همه مراحلو رفتم جلو و شیک تزیینش کردم. چقدم هر چهارتامون عشق کردیم از خوردنش. یاد اون حرف افتادم که چقدر حوصله داشتن واسه زندگی قشنگه. چقدر حس ادمو قشنگ میکنه. من این روزا خیلی حوصله زندگی دارم. با جزییات از انجام هر چیزی لذت میبرم. حتی اگه اون کار تمیز کردن خونه باشه.

یه آفرین به خودم بگم نمیدونم چند ماه شده که لباس نخریدم. افرین واقعا به خودم. ولی امروز دلم میخواست بپرم تو الد نیوی و یه تاپ بافت مثلا قهوه‌‌‌ای یا زرشکی،بگیرم با یه جین گشاد!

دیگه اینکه خیلی شانسکی یه شوینده کره‌‌‌ای خیلی ارزون از امازون گرفتم و چقدر خوب از آب دراومد. یادمه ایران یه بار از اصفهان همچین چیزی خریده بودم و دیگه بعدش هبچ وقت چنین چیزی گیرم نیومد. این حتی از اونم بهتر رو پوستم جوابه. شبا هم روتین پوستمو انجام میدم واقعا معنی کامل استمرار تو یه کار رو میبینم. یه پوستی ساختم که نگو! خیلی راضیم ازش!

کاش این استمرار رو بتونم تو وزنه زدن هم داشته باشم. دم گوشتون بگم هدف امسالم این بود که دو سه تا عضله بزنم بیرون😁

و

اینکه این اسپیکر فسقلی چقدر به خونمون شادی اورده. دم به دقیقه باهاش موزیک پلی میکنیم و حال این روزام فقط میکس اهنگای شاده که قر میریزه تو کمرمون.

و میخوام اینجا بنویسم که به عمرم این حس،حسادت به این شدت رو تجربه نکرده بودم! اعتراف میکنم حسادت کردم به یه موضوعی! بعدشم خودمو کنترل کنم هیچ واکنشی نداشتم. سه روز طول کشید که با خودم مساله رو حل کنم و بشکافم و حسمو کنترل کنم و نهایت حسادته از،بین رفت و جاش رو قدردانی گرفت که این مساله رو بهم یاداوری کرد که چطور میتونم بهش برسم! میخوام یه کردیت به خودم بدم همینجا و بگم دم خودم گرم

بازدید : 1
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 14:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

خب ما در یک حرکت انتحاری پیانو خریدیم. خیلی دوست داشتم یادش بگیرم. شازده که ایران میرفت کلاسش منم پا به پای تمریناش میرفتم و حس خوبی داشتم. جالبه که شازده نشست پشتش و به سری اهنگا رو قشنگ یادش بود و برامون زد. فسقل هم علاقه نشون داده و فعلا خوداموز یه چیزایی در میاره و میزنه. دیگه تا امروز پیانو استراحت نداشته سه تایی افتادیم به جونش.

هوا خیلی بهتر شده و قشنگ بهاره. درختا شکوفه گیلاس زدن و همه جا قشنگه.

دیشب یهو دلم هوس حال و هوای رمضان کرد. گفتم صبح پاشم سحری و اون دعا رو هم بزارم. و روزه بگیرم و افطارم باز صدای شجریان. موذن زاده پخش کنم و حال کنم.

سحر که بیدار نشدم و کلا یادم رفت اصلا ولی تا حدود ساعت دو و نیم چیزی نخوردم و از فراموشی قهوه خوردم😄 برگشتم خونه قیمه رو گرم کردم و پرده رو کشیدیم نور خونه کم بشه و ربنا هم پخش کردم و حس خوبی داشت. ولی اونی که میخواستم نشد. بقبه خمیر شیرینی تو یخچال بود و فرستادمشون فر تا پسرا میان شیرینی داشته باشیم. خودمم نشستم پیانو تمرین کردم.

برای شام شامی‌درست کردم که اولین بارم بود و خیلی خوشمون اومد ازش. بعدم که باید چندتا چیز واسه یخچال میگرفتیم که گفتیم بپریم کاسکو تا نمونه واسه ویکند. که کاسکو رفتن همانا و خرید اساسی همانا. جابجاییشون خیلی طول کشید خصوصا که فریزری هم داشتم. بعدم خونه و اشپزخونه رو مرتب کردم. پسرا رفتن اتاقشونو مرتب کنن. همسری هم کار میکردن.منم در حال صحبت با برادرم داشنم به یه روشی که یکی از دوستام فرستاده بود سرشیر درست میکردم که کل خامه سر رفت و اجاق گاز داغان. همزمان قورمه سبزی هم پختم واسه نهار فردامون. کلا روز خیلی خوبی با کلی حس خوب داشتم. عصر با شازده کاراشو طبق برنامش انجام میدادیم و فسقلی جلوی در داشت با درانش بازی میکرد و از پنجره میدیدیمش. عشق کوچولوی من! میمیرم براش. برا خنده‌هاش برا شادی‌هاش. بعدش هم فسقل اومد کاراشو بکنیم شازده رفت کتابشو بخونه. فسقلک بازیگوشی کرد کاراش تموم نشد منم به سان یک مادری که فکر کرد بچش میخواد زرنگی کنه شب قبل خواب ازش خواستم تمرینای شطرنجشو انجام بده تا عکسشو بفرستم به معلمش. اونم نشست و دیگه نا نداشت و دوتای آخرشو نگه داشت واسه فردا.

اها بارفیکسم امروز رسید و نصب کردیم به نیت اینکه پسر گلیا ازش آویزون شن.

واسه تکمیل حس خوب موهامو روغن زدم تا فردا بمونه و صبح قبل شرکت میرم میشورم. میخوام فردا رو هم مثل امروز تا ظهر چیزی نخورم و ظهر بیام خونه واسه خودم ربنا بزارم. چقدر حس‌ها و خاطرات کودکی شیرینن. من عاشق ماه رمضون و حس و حالش بودم.

مامان هم خیلی بهترن باهاشون صحبت میکنم خیلی اروم و شمرده صحبت میکنن و بیشتر وقتا خوابن و باید تحرک داشته باشن بخاطر روزای زیادی که تو تخت موندن. امیدوارم زودتر بهتر شن که واقعا طاقت دیدنشونو تو این شرایط ندارم. خدا همه پدر و مادرا رو حفظ کنه

بازدید : 2
دوشنبه 12 اسفند 1403 زمان : 20:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

نمیدونم روز چندم شد ولی تو همه این روزا اگه تایمی‌داشتم کورسی رو تو لینکدین دیدم! و اینکه بالاخره وارد بازی،شدم. دوتا کار همزمان با کار پروژه‌‌‌ای که روش هستم انجام دادم. وارد دنیای ب دی شدم و راستش چون وقتم بابت پروژه اصلیم میرفت اندکی هم نگران بودم نتونم جمعش کنم. پرفکت نشد ولی بدم نشد. صبح پاشم ریپورت رو کمی‌مرتب کنم و بفرستم بره.

و اینکه رسما جلسات هفتگی شرکت رو دستم گرفتم و خیلی فرصت خوبیه که بتونم رو لیدرشیب اسکیلام کار کنم.

داشتم فک میکردم چقدر بها میدن به علایقت و همینکه مطرحش کردم بهم اعتماد کردن و منو وارد بازیشون کردن.

زندگی هم پیش میره و یه کاری که کردم این بود که از جی،پی تی کمک گرفتم یه برنامه روزانه برای کارای مدرسه بچه‌ها برام بنویسه در حد خیلی،ملو سبک! چرا؟ چون سیستم کانادا نه تکلیف داره نه امتحان داره نه هیچی به هیچی. اصلا نمیدونم اینا چی میخونن تو مدرسه. اینجوری هم تایتلا دستمه هم مطمین میشم تو خونه یه نگاهی بهشون میندازم. ریاضی و اینا که اوکین. برای درسای دیگشونم باز از خود جی پی تی میخوام برام یه متن اموزشی مناسب بچه که بشه تو زمان مشخصی خوندش رو اماده میکنه. فعلا که خوب داریم پیش میریم حلو.

کلاس شنای این ترم تمام شد و فعلا سرشون خلوته تا ترم بهار. فسقلی که شرنجشو خیلی جدی میره جلو. بهش میگم بیا برو فلان مسابقه شرکت کن. میگه رقابتو دوست ندارم واسه دل خودم یاد میگیرم؛) جل الخالق.

شازده هم علاقه شدیدی به بیسبال پیدا کرده و ریزشو دیروز دراوردم که ثبت نام بشه و بره.

همینکه بره بیرون تو جمع بچه‌ها باشه و مرتب یه کاری رو انجام بده خیلی،خیلی خوبه براش. جدیدا هم اگه خرید خردی دارم میره برام انجام میده و عاشق اینکاره.

برچسب ها
بازدید : 2
شنبه 3 اسفند 1403 زمان : 11:46
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

صبح بچه‌ها برا صبونه نون پیتزا خوردن. خودمم صبحانه نخوردم. رفتم آفیس. و ظهر هم رفتم مدرسه جلسه برا شازده و خوب پیش رفت. برگشتم ادامه کارمو انجام دادم.بعد از دوبار پیام دادن به مدیر بالاتری بالاخره پیداش کردم. باهاش صحبت کردم و گفتم برات آفر دارم😀 خیلیم استقبال کرد. حالا ببینیم چطور پیش میره. عصرم زودتر کارو تموم کردم و مثل یه خرس گرسنه بودم. تا شازده فارسیشو تمرین کنه یه پاستا و سالاد درست کردم خوردیم. همسری رفتن قدم زدن منم مشغول تماشای پسرا شدم که داشتن بازی میکردن و صد البته که همزمان گوشیمم دستم بود. همسری که رسید یه چایی باقلوا زدیم و یه فیلم با هیجان بالا دیدیم و چقدر شازده کیف کرد از دیدنش.

یه دور شطرنج زدیم با شازده و مات شدیم و دیگه متفرق شدیم. همسری و فسقلی تو اتاقن. من و شازده تو سالن. شازده هم با مهره‌های شطرنج مشغول یه بازی من درآوردیه.

بازدید : 3
جمعه 2 اسفند 1403 زمان : 9:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گذر عمر

صبح به خواهرم پیام دادم حال مامانو بپرسم که گفت برادرم پیششون هستن. پیام دادم میتونم زنگ بزنم ببینم مامانو که خووشون زنگ زدن.

مامانو دیدم گریم گرفت به زور خودمو نگه داشتم که متوجه نشن‌. حرف زدن براشون سخت بود. با برادرم صحبت کردم وضعیتشونو برام توضیح داد و بهم گفت خیالم راحت باشه شرایطشون تحت کنترله. نتونستم خودمو نگه دارم زدم زیر گریه. مادرم مدتهاست بیمارستانن و من نمیدونستم! حق دارن نخواستن نگرانم کنن.

برگشتم پشت میزم و خودمو غرق کار کردم. چیزی که منو از دنیا جدا میکنه. معمولا وقت نهار برمیگردم خونه ولی امروز انقدر خودمو درگیر کار کردم که ساعت پنج با حرف زدن همکارم متوجه زمان شدم. جمع کردن بیام خونه سر راه رفتم واسه نهار فردای بچه‌ها پیتزا گرفتم. برگشتنی خونه حس کردم چقدررررر آسمون دلگیره. چقدر همه چیز غمناکه. پارک کردم جلوی در یه کم با خودم حرف زدم که با این حال نرو خونه. لبخندمو زدم رو لبم رفتم.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 10
  • بازدید سال : 321
  • بازدید کلی : 363
  • کدهای اختصاصی